نام کتاب :  بچه مثبت مدرسه

نویسنده : یاسر عرب

ناشر : عهد مانا

سال نشر : ۱۳۹۸

رده سنی : دبستان دوم و متوسطه اول 

تعداد صفحات : ۷۲

معرفی کتاب :

کتاب بچه مثبت مدرسه به دغدغه ها و افکار و رفتارهای دنیای معصوم دو دانش آموز می پردازد که نظام آموزشی حدود سال های دهه شصت کشورمان را تجربه کرده اند. متن کتاب، دلنشین و روان بیان شده است و اکثر عبارات در عین سادگی، حاوی مفاهیمی عمیق است که خواننده را به ادامه خوانش مطالب سوق می دهد. مطالب در ترکیبی از دو قالب طنز و جدی به وضعیت آموزشی مدارسی که این دو نوجوان در آن درس می خواندند پرداخته است.

از امتیازات این کتاب می توان به این دو مورد اشاره نمود:
روایت مطالب به صورت خاطره وار از زبان دو دانش آموز که در بطن حوادث و ماجراهایی درگیر هستند، همچنین نحوه بیان عبارات که به صورت محاوره ای و ساده نوشته شده است.
بچه مثبت مدرسه از زبان یاشار و محسن بیان شده است. یاشار دانش آموزیست شرور و بازیگوش و پر جنب و جوش اما دلسوز و مهربان.
یاشار و محسن با هم دوست می شوند و حوادث زیبا و دلنشینی را می سازند.

این کتاب در قالب داستان، بازگو کننده اوضاع آموزشی سال های حوالی دهه شصت کشورمان است و گویا نویسنده دغدغه های خود را با نوشتن این کتاب، خاطره وار به رشته تحریر درآورده است. از جمله انتقادات او، طولانی بودن، خشک و بی روح بودن کتاب های درسی و عدم انعطاف در رفتار برخی معلمان و ماشین وار برخورد کردن با نوجوانان است.

در ادبیات فارسی کشورمان کتابی دیگر هم قبلاً موضوع نظام آموزشی منتشر شده است، کتاب مدیر مدرسه اثر جلال آل احمد.

یکی از تفاوت های عمده این دو کتاب می توان این دو مورد را اشاره نمود:
مدیر مدرسه، نه از زبان یک دانش آموز که در متن حوادث واقع شده بلکه از زبان یک مدیر به بیان مطالب پرداخته است.
بچه مثبت مدرسه با توجه به مطالبی که دارد هم می تواند مناسب گروه سنی نوجوان باشد و جوانان دهه های شصت و هفتاد کشورمان، چرا که خاطراتی که بیان می کند به توعی نوستالژیک است. با خواندن بچه مثبت مدرسه و حوادث مختلف آن، گاهی خنده و گاهی اشک را چاشنی لحظاتتان نمایید.

برشی از بخش آغازین کتاب:

نه! ربطی به امروز نداره. من از همون بچگی، شنبه رو دوست نداشتم. یادم میاد هفته هایی که توی مدرسه صبحی بودم، وقت تعطیلی ظهر پنج شنبه، به قول کتابای درسی: از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. و از این که هفته آینده بعدازظهری می شدم، به خود می بالیدم!

چرا؟ چون شنبه هفته بعد به جای صبح، ظهر به مدرسه می رفتم! با هزار ذوق و شوق ساعت ها رو می شمردم تا بدونم چقدر به مدرسه می رم! تو چشم من هر ساعت تأخیر، تیری بود که به قلب مدرسه می کوبیدم! یادم هست که آخرش 6 داشت، 36 یا 46 ساعت تعطیلی. با گذشت هر ساعت انگار چیزی از انبار مهماتم کم می شد.

جمعه، به خودی خود یک گردان کمکی بود که بعد از یک هفته مبارزه، تو مدرسه به کمک می اومد و من رو از محاصره نجات می داد. شاید به همین علت بود که از همون دوران، هرچقدر از ریخت شنبه بیزار بودم به پنج شنبه علاقه داشتم. پنج شنبه نوید رسیدن جمعه و رنگش زرد بود. من در تمام اعتقاداتم (که به نظرم اصلاً اعتقاد خاصی نداشتم) شک داشتم، در این مورد مطمئن بودم که امام زمان جمعه ظهور می کنه. البته همه روزا برای خودشون رنگی داشتن به جز شنبه که ذاتا سیاه بود.

اصلا از اولش با شنبه پدرکشتگی داشتم. دلم می خواست روز شنبه تمام کلاغ ها از سر صبح تا بوق سگ، قارقار کنن و مردم پرچم های سیاه روی خونه هاشون بزنن! هرچند از صدای کلاغ ها خیلی بدم می اومد، حاضر بودم با تحمل این صدا، شنبه رو چنین تنبیه سختی بکنم. خوب حالا می دونی بهترین اتفاقی که می تونست بیفته چی بود؟ بله، اگه شنبه به تعطیلی می خورد بی شک قلبم از شدت خوشحالی و هیجان منفجر می شد…

:: متن خبر این کتاب ؛ کلیک کنید ::

 

قصه های خوب برای بچه های خوب

قصه‌هایی برای افزایش هوش مالی و ثروت آفرینی کودکان

بچه مثبت مدرسه

مدرسه ,کتاب ,های ,مثبت ,بچه ,بیان ,مثبت مدرسه ,بچه مثبت ,این دو ,از زبان ,که به

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش طراحی سایت و کسب و کار اینترنتی مطالب اینترنتی torkpooshan جنگ رسانه ای دشمن porseshmehr2020 مطالب اینترنتی کالی یوزر | Kali User iranfanavari سينا ابهري مرتضی واحدی پور- وکیل پایه یک دادگستری